تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۱ - ۲۰:۲۲
کد خبر : 1519

گزارش:

قصه‌ی «کاری» که روی زمین نریخته اما شادگانی‌ها پیدایش کردند!/کارآفرینی با طعم توکل

قصه‌ی «کاری» که روی زمین نریخته اما شادگانی‌ها پیدایش کردند!/کارآفرینی با طعم توکل
«انگار قسمت من این بوده که آخرِ آن همه درس خواندن و مدرک دکتری گرفتنم بشود حرص خوردن و کنج خانه نشستن، الحمدلله!» «چرا فکر می‌کنی کار روی زمین ریخته؟ کار نیست» و آخرین جواب، همان سوالی بود که می‌خواستم از همه‌ی تحصیل‌کرده‌های بی‌کار بپرسم: «چرا فکر می‌کنی کار روی زمین ریخته؟»...
به گزارش موج زاگرس به نقل از خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «نمی‌شود.» «نمی‌توانم.» «اینجا مگر پایتخت است؟ همه‌ی امکانات برای آن‌هاست؟» «آدم با دست‌های خالی دقیقا چه غلطی می‌تواند بکند؟» «نفست از جای راحت درمی‌آید، کو کار؟» «ما نسل سوخته‌ایم، بیشتر از این آتشمان نزن!» «بیخیال بابا! همه چیز پارتی‌بازی شده، آشنا داشته باشی می‌روی سر کار، نداشته باشی عین من باید مدرکت را بگذاری ته کمد، قشنگ ته کمد که چشمت به آن نیفتد.» «هش‌دار که آرامش ما را نخراشی! از کار که حرف می‌زنی فقط زخم‌های قلبم سر باز می‌کنند.» «کار؟! گشتم نبود، نگرد نیس.» «آن‌ … خوردند و بردند، به ما که رسید …تف به ذات هر چه …» «انگار قسمت من این بوده که آخرِ آن همه درس خواندن و مدرک دکتری گرفتنم بشود حرص خوردن و کنج خانه نشستن، الحمدلله!» «چرا فکر می‌کنی کار روی زمین ریخته؟ کار نیست» و آخرین جواب، همان سوالی بود که می‌خواستم از همه‌ی تحصیل‌کرده‌های بی‌کار بپرسم: «چرا فکر می‌کنی کار روی زمین ریخته؟»

شماره‌اش را گرفتم. تا برایم بگوید که چطور کاری را که روی زمین نریخته بود توانست پیدا کند. خیلی وقت بود که دوست داشتم پای قصه‌اش بنشینم. اولین بار در اینستگرام صفحه‌اش را دیدم. رنگی و جذاب و البته ایدیولوژی‌دار! کم کم مخاطب‌هایش زیاد شد. برای صفحه‌‌اش سایت زد. لینک سایت را در بیوگرافی گذاشت و آن کلیک ساده روی آن لینک، من را با خودش به جایی برد که باورم نمی‌شد آن محصولات از آنجا بیاید؛ آسیه ایده‌شان را در قسمت «درباره ما»ی سایت این‌طور تعریف کرده بود: «ایده شکرانه اولین بار در شهریور سال ۱۳۹۸ در یک محیط دانشجویی شکل گرفت. با یک گروه سه نفره شروع شد و به کار خود ادامه داد تا اینکه الآن تبدیل به گروهی یازده نفره شده و با هدف ارایه محصولات باکیفیت حجاب، قصد دارد انتخاب را برای شما بانوی عزیز ایرانی آسان سازد. مجموعه شکرانه در نظر دارد تا محصولات خود را در زمینه حجاب گسترش داده و تمام مایحتاج یک حجاب زیبا و کامل را یک‌جا به شما ارایه دهد.» کمی صفحه را بالا بردم، فکر می‌کردم آدرسش یکی از کارگاه‌های خیاطی دل و جان‌دار در پایتخت باشد اما دیدن آدرس اصلی متحیرم کرد: «استان خوزستان، شهرستان شادگان، خیابان…»

گوشی را بلند کرد. صدایی جوان. لبخندی گرم و مهربان. و کلماتی شیرین و دل‌چسب. گفت «خیلی وقت است دلم می‌خواسته قصه‌ی «شکرانه» را با جزییات بیشترش برای بقیه تعریف کنم.» گفت «دوست ندارم هم سن و سال‌هایم فکر کنند آسمان دهان باز می‌کند و خوشبختی یکهو می‌افتد توی دامنت.» گفت «اولش تلاش است و رنج و رنج و رنج.» گفتم «و آخرش شیرین است آن تلاشِ همراه با رنج»: «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ» ای انسان! تو با تلاشِ همراه با رنج بسوی پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی کرد!

استکان چای

آسیه از آن‌ور خطوط مخابراتی برای خودش یک استکان چای ریخت و من از این ورش؛ روز جمعه‌ای روی سر هم آوار شده بودیم برای قصه گفتن و قصه شنفتن؛ با عشق «بسم الله» گفت: «آسیه دریس سلمانی هستم. متولد سال ۱۳۷۶. از تبارهمون دهه هفتادی‌های غر غرو. به همراه همسرم ذوالفقار سباتی، شکرانه رو اداره می‌کنیم. خب چی بگم، راستش ایده شکرانه توی جای عجیبی شکل گرفت.»

ـکجا؟!

خندید: «دانشگاه علوم پزشکی آبادان! دانشجوی اون‌جا بودم. من و دوستم دیوونه‌ی ست‌های روسری و آستینک بودیم ولی همیشه جای خالی یه سری طرح و رنگ‌ها رو حس می‌کردیم. همیشه تو محوطه‌ی دانشگاه که می‌نشستیم و مراکز فروش اینترنتی رو زیرورو می‌کردیم و به طرح دلخواهمون نمی‌رسیدیم می‌زدیم به شونه‌ی هم و می‌گفتیم «غمت نباشه، آخرش خودمون طرح و رنگایی رو که می‌خوایم تولید می‌کنیم.» اما هر چی جلوتر رفتیم این شوخی‌ها، شوخی شوخی، جدی شد. سرمون پر از جرقه‌های رنگی شده بود. یه روز این‌قدر جرقه‌ها زیاد شد که مغزمون سوت کشید و گفتیم «آره، کار خودمونه. پیداش کردیم.» و این‌طور بود که تولید رو از همون دوران دانشجویی کلید زدیم.»

هیچ نداشتیم

چایم را هورت کشیدم، از صدای قرچ قوروچ معلوم بود آسیه قند را انداخته گوشه‌ی لپش: «ما برای شروع کار هیچ سرمایه‌ای نداشتیم. فقط دوستم بود که یه پس‌انداز کوچولو داشت؛ فکر می‌کنم کمتر از یه میلیون تومن، آره. خب من هم چرخ خیاطی داشتم. شد سرمایه از اون و نیروی کار از من. بسم الله رو گفتیم و چند مدل پارچه خریدیم. نه که فکر کنی خیلی پارچه گرفته باشیم؛ نه. از هر پارچه اندازه سه تا روسری و آستینک خریدیدم و تو همون محیط دانشگاه عکاسی کردیم.

همسرم که طراح گرافیکه، هم‌دانشگاهی ما بود و تو کانون قرآن و عترت دانشگاه با هم همکاری داشتیم؛ برامون لوگوی شکرانه رو طراحی کرد، صفحه اینستگرام رو راه انداخت، عکسا رو ویرایش کرد و کارای گرافیکی صفحه و تبلیغات با خودش بود.

وقتی عکسا رو بارگذاری کردیم تازه‌کار بودیم. هنوز کسی ما رو نمی‌شناخت. اما دانشجوهای خوابگاه و دوست و آشناهامون خیلی استقبال کردن. کم نبودن اما زیاد هم نه، ولی قوت قلب ما شدن. کم کم سر و کله‌ی سفارش‌های غریبه تو صفحه‌مون پیدا شد. دیگه سفارش‌دهنده‌ها خاله و عمه و دوست و دختردایی و دخترخاله و دخترعموهامون نبودن، حالا کسانی سفارش می‌دادن که صفحه ما جذبشون کرده بود و همین یه جون به جونای ما اضافه کرد.»

جدایی

به برکت فکر می‌کردم، آسیه حرف می‌زد و من به برکتی فکر می‌کردم که خدا بعد از حرکت بنده‌هایش توی زندگی‌شان جاری می‌کند؛ انگار حق با همان قدیمی‌ها بود که همیشه فقط یک جمله ورد زبانشان بود برای تنبلی جوان‌ترها: «از تو حرکت، از خدا برکت» و آسیه از سختی‌های حرکتشان گفت: «همین‌جور ادامه دادیم. همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه من ترم آخر رو که کارآموزی بود برگشتم به شهر خودم، به شادگان. همون موقع‌ها دوستم بنا به شرایطی که داشت از کار جدا شد. حالا من تنها شده بودم. یا باید قید همه چیزو می‌زدم، یا باید تنهایی بار رو به دوش می‌کشیدم. من گزینه دوم رو انتخاب کردم. اون سخته رو. از اون موقع به بعد من تنها کار رو پیش می‌بردم و همسرم هم توی تولید محتوا و گرافیک صفحه کمکم می‌کرد.

سختی کار تولید برخلاف ظاهرش خیلی زیاده. اوایل کار که صبح‌ها می‌رفتم کارآموزی، عصر تا نیمه‌های شب می‌دوختم. چشمام از خستگی با زور باز مونده بود اما چرخم می‌چرخید. صبح تا عصر کارآموزی. عصر تا نیمه‌های شب، دوختن و بسته‌بندی کردن. خیلی شب‌ها به خاطر نشستن طولانی پشت چرخ با بدن درد می‌خوابیدم. انگار که یه تریلی از روم رد شده بود. یا یکی با چکش کل بدنم رو کوبیده بود.

البته اینا بخشی از سختیای کاره. هرچی جلوتر می‌رفتیم چالش‌های جدیدی سر راهمون سبز می‌شد. یکیشون خرید پارچه بود. ما تا دو سال آنلاین پارچه‌ها رو تهیه می‌کردیم و بعضا پیش میومد پارچه‌ای که به دستمون می‌رسید اصلا مناسب روسری نبود؛ اونوقت مامانم می‌بُردشون و برای خودش ست آشپزخونه و پرده و دستگیره می‌دوخت. ما امکانات و مواد اولیه مناسب تو شهرمون نداشتیم. فضای مناسب برای عکاسی نبود. ولی با تمام سختیا هیچوقت حتی به خودم نگفتم که ادامه نمیدم. خدا یه قدرتی تو وجودم قرار داده بود که با وجود اینکه خیلی خسته می‌شدم، دلم می‌شکست، ناراحتی پیش میومد اما ناامید نمی‌شدم. همیشه با توکل به خدا یا راه جدیدی پیدا می‌کردم یا راه جدیدی می‌ساختم.»

کار خانوادگی

ـپس قصه‌ی یازده نفره شدنتون چیه؟

نفس عمیقی کشید. نفسی که آه نبود. نفسی که عطر تلاش و رنج و امید و انتظار و رضایت می‌داد: «روزی کمتر از چهار ساعت می‌خوابیدم. زیر چشمام گود افتاده بود. داشتم خودموبرای سر پا موندن شکرانه می‌کُشتم که مامان و خواهرم به کمکم اومدن. حجم کار زیاد شده بود. شکرانه دیگه اون بچه‌ی تازه دندون درآورده نبود. شکرانه رشد کرده بود. دیگه نمی تونستم تنها کار کنم. اینجا بود که مادر و خواهرم رو راستی راستی جذب کار کردم. بعد از مدتی زن عموم هم به جمعمون اضافه شد. البته همچنان خودم هم می‌دوختم. کنترل رشد شکرانه از دستم در رفته بود. عرضه کمتر از تقاضا بود. مشتری‌ها مدام پیام می‌دادن که چرا این محصول یا این رنگ رو ندارید. ولی مگه ما چند تا دست بودیم؟ خاله ام و یه دوست خونوادگی رو هم جذب کردیم. کار به جایی رسید که حتی پدرم هم توی دوخت کمکون می‌داد. و من به دلیل حجم سفارش‌های بالا و مشغول شدن به سفارش‌گیری، فقط برش می‌دادم و بسته‌بندی می‌کردم.

کرونا که گرفتم تقریبا به مدت یه ماه خیلی حالم بد شد. توی بسته‌بندی سفارش‌ها که کار هر روز بود به مشکل خوردم. تو اون دوران کشف کردم که خواهر کوچیک‌ترم خیلی استعداد خوبی توی منظم کردن سفارش‌ها، بسته‌بندی و ارسال داره و برای همین کم کم کار بسته‌بندی رو کامل سپردم به خودش. بعدها البته کار اتو کردن محصولات رو هم در کنار بسته‌بندی انجام میداد به همراه یه عضو دیگمون.

الآن کارگاه ما پنج تا خیاط، یک برش‌کار، دو نفر اتوکار، و یه مسوول بسته‌بندی داره. من و همسرم هم کارهای تولید محتوا، عکاسی، تهیه مواد اولیه، مدیریت وبسایت شکرانه و سفارش‌گیری‌ها و توسعه کار رو انجام می‌دیم.»

کارآفرینی با طعم توکل

چه می‌شود که چند جوان خسته نمی‌شوند؟ چه اتفاقی روح و جسم آن‌ها را به تلاش وامی‌دارد؟ چه احساسی؟ چه امیدی؟ چه چیز؟ آسیه صبور است. تلاش‌گر. امیدوار و خلاق. آسیه همیشه می‌خندد: «ما از همون ابتدای شروع کار سعی کردیم هم برای محتوای صفحه و هم در ارایه محصولات قبل از فروش، حس خوب رو نشر بدیم. کیفیت محصولات هم خیلی برامون مهم بود. من محصولات رو با عشق می‌دوختم و با مواد اولیه‌ای که اطرافم داشتم به شکل جذابی بسته‌بندی می‌کردم. روی پاکت‌ها رو خودم نقاشی می‌کشیدم و تزیین می‌کردم. جمله‌های قشنگ داخل بسته‌ها قرار می دادم و همه‌ی سعی‌ام این بود حس خوبی به مشتری بدیم. خب من هم می‌دیدم قدم به قدم این مسیر، خدا حضور داره و جواب زحمتای منو میده.

صفحه مون رو هم از همون اول سعی کردیم خاص و جذاب باشه و برای گرافیک و تولید محتواش خیلی زحمت می‌کشیدیم. کیفیت خوب کارهامون در کنار حس خوب و گرافیک و محتوای جذاب باعث شد مخاطب‌مون خیلی زودتر به شکرانه اعتماد کنه و حتی به بقیه معرفیش کنه.

کسب و کار ما در زمینه حجابه. همیشه خودمونو ملزم دونستیم که چارچوب درست رو در این زمینه رعایت کنیم، پس طبیعیه که مدلینگ هم کاملا با اصول و ارزش‌های حجاب هماهنگ باشه. از اونجایی که خودم هم سعی کردم همیشه این اصول رو در زندگیم رعایت کنم برای همین تلاش کردم اون‌ها رو در کسب و کارم هم داشته باشم. حال ما خوبه، پس باید حال بقیه رو هم در حد توانمون خوب کنیم. اما مساله ای که الآن وجود داره و ما و همکارای عزیز شکرانه‌ای رو تحت الشعاع قرار داده و ناراحتمون کرده، متوقف شدن و بسته شدن بستر اصلی ارایه محصولمون هست که کسب وکارمون رو دچار بحران کرده؛ امیدوارم که مسوولین راه‌حلی برای این ماجرا پیدا کنن. هر چند از ابتدا توکل ما به خدا بوده و همچنان هست و هرچه داشتیم از اون بوده، روزی‌رسون خداست، ما فقط باید راه درست رسیدن به روزیمونو پیدا کنیم.»

از آسیه خداحافظی می‌کنم. گفت‌وگویمان به اندازه یک چای خوردن طول کشید اما قدر یک قندان شیرین بود. آسیه و گروه شکرانه برای من تفسیر قرآن بودند. معنای یک آیه. «وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ» اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره‌ای] نیست و این تلاش آن‌گاه که به سرانجام می‌رسد چه باشکوه و زیباست؛ درست مثل «شکرانه.»

پایان پیام/

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.